عشق دوست (پارت ۳)
سلاااام بفرماییننننننن😃
_وایسا ببینم تیکی اون گفت...یعنی...پیشی؟
_مرینت؟
_آآآآه😨
_بیا این هارو برات گرفتم بخور بهتر شی.
_ممنونم...🙂
_😉
_آآآآه خیلی امروز خوب بود تیکی.اومممم...شب به خیر
_شب به خیر مرینت😊
_شب به خیر بانوی من🙂
_مرینت پاشو دخترم آدرین اومده
_آآآآه باشه مامان.......چی؟!😃
_پیشی،پیشی....این لباس های جدید خییییلی خوشگلن ولی آخه چرا؟
_چون تو برام مهمی.....امروز عصر میریم یه جایی...
_وایسا پیشی.......کجاااااا؟!؟
_ما چرا به این دشت سرسبز اومدیم آدرین؟
_می فهمی...پیاده شیم
_هوم؟🤨
_سه،دو،و....یک
من فکر کردم چی شده! آدرین بساط پیک نیک رو باز کرد و من رو حسسسسسابی شگفت زده کرد!چون گفت:
_بانیکس اینجا رو به من نشون داد گفت که ما دوتا تا وقتی که بچه دار میشیم میایم اینجا پیک نیک...